زیباترین ارزوی ما زیباترین ارزوی ما، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 13 روز سن داره
یکی شدن عشقمونیکی شدن عشقمون، تا این لحظه: 26 سال و 8 ماه و 2 روز سن داره
شازده پسر اقا سبحانشازده پسر اقا سبحان، تا این لحظه: 7 سال و 2 ماه و 23 روز سن داره

☆彡 ثنا سوگلی مامان و بابا ☆彡

تولدت مبارک ..عروسکم

سلام عشقم    با تو ارامش می گیرم دختر نازنینم..   دلم برای همه چیز تنگه   این دفعه سومه که این پست را مینویسم و میپره از دست این اینترنت که نمیدونم چکارش کنم    متاسفانه هنوز خرابه و از این طریق هم که یه متن 10 دقیقه ایی 10 ساعت کار میبره.   برای همین بی خیال متن های زیبام میشم که با تمام وجودم برات نوشته بودم و.....   فقط بهت میگم عزیزم ورودت را به سه سالگی تبریک میگم ...   امیدوارم هیچ وقت تو زندگیت غم نبینی و دچار مشکل نشی..   آمــــــــــــــــــــــــــــــــین   راستی یه سوپرایزم برات دار...
26 ارديبهشت 1393

خبر خوب ،خبر بد

سلام عزیزم خوبی مهربونم مامانی را ببخش که خیلی وقته برات خاطراتت را ننوشتم   مشکل اینترنت داشتیم که مثل اینکه اگه خدا بخواد حل شد..   امشب تا صبح هم اگه بیدار بمونم و خاطراتت را بنویسم بازم وقت کم میارم..   ولی به خاطر شما ناز گلم باید این کار را انجام بدم..   حالا این دو تا خبر را فعلا داشته باش تا بعدا...   اول خبر خوب و خوش ... ابنکه بلاخره یک ماهی میشه که شروع کردیم خونمون نه ببخشید   خونه و اتاق ثنا جون را داریم میسازیم.   به امید خدا و به کوری چشم حسودان.   و فعلا کارمون شد روزی چند بار بریم توی او...
25 ارديبهشت 1393

عذر خواهی

سلام دوستان عزیزم ببخشید که نمیتونم به وبلاگتون سر بزنم   انشاالله در اصرع وقت از خجالتتون در میام..   دلم برای همتون تنگ شده کوچولوهاتون را ببوسید.   با کلی عکس و مطلب میام به امید دِدار به قول ثنا جون         قربونت برم عشقم؛ نفسم با ژستت     ...
19 ارديبهشت 1393

مامانی قهرم

سلام جیگر گوشه مامان سلام قشنگترین هدیه من  کاش همیشه تو بچه بودی و من بهت شیر میدادم خیلی دلم تنگ شده برای اون لحظه هایی که در کنارم میخوابیدی و من خیره میشدم تو چشمات و بهت شیر میدادم.اون لحظه هایی که بهم میگفتی مامانی مِ مِ............ بعضی وقتها خیلی دلم به حالت می سوزه ولی چه میشه کرد . بیا ادامه مطلب قربونت بشم من یکم اردیبهشت بود که با بابایی رفته بودی خونه مامان جی یکمی بعد دیدم صدای حرف زدنت با بابایی تو راه پله ها میاد در را باز کردم دیدم تو راه پله ها نشستی دست به سینه و میگی من قَرم .. بابایی هم میگه چرا تو باز حرفت را تکرار میکنی اومدم بهت میگم با کی ق...
11 ارديبهشت 1393

خاطرات این چند روز غیبت

سلام جوجه حنایی مامان ووووااااااااااااااااای که چقدر بلا شدی و با شیرین زبونی برای خودت دلبری میکنی بلاخره وقت کردم بیام برات خاطراتت که خیلی هاش  یادم رفته را بنویسم .. عزیزکم ملوسکم بیا ادامه مطلب.. بعد از 4 روز برگشتیم خونمون خیاطی فعلا تعطیل تا دو روز دیگه.خونه مادر جون هر روز از خواب که بیدار میشدی ..مامانی بریم اساسور جی جی یا تو تو .. از اونجا پارکینگ ماشین اوسف  حالا خونه خودمون هم یکمرتبه یادت میره و ازم میخوای ببرمت پشت بو تو تو ببینی یا بیم ماشین اوسف منم بدون اینکه چیزی بهت بگم یکم نگات میکنی خودت متوجه میشی و میگی مامانی گیجی و میدویی منا بغل میکنی و میگی ع...
8 ارديبهشت 1393
1